پراگماتیسم فلسفه‌ای است امریکایی که به عنوان فلسفه تجربی، فلسفه آزمایشی، فلسفه آلی یا وسیله ای و جز اینها نیز خوانده می شود. با اینکه پایه۔ گذاران این مکتب تا حدی تحت تأثیر فلسفه اروپایی قرار داشته اند مع ذلک پراگماتیسم با خصوصیات معین مکتبی است که متفکرانی مانند پیرس، مید، جیمز و دیوئی بوجود آورده و به عالم فلسفه اضافه کرده اند. درباره این فلسفه و جنبه های تربیتی آن کتابها می توان نوشت. به منظور رعایت اختصار پاره ای از نظریات استادان برجسته این مکتب را از کتابها ومقالات ایشان در اینجا نقل می کنیم.
 

ریشه های فرهنگی پراگماتیسم

پرفسور چیلدز استاد دانشگاه کلمبیا در کتاب معروف خود پراگماتیسم امریکایی و تعلیم و تربیت نکته های جالبی درباره ریشه های فرهنگی پراگماتیسم در جامعه امریکا ذکر می کند. به نظر او نحوه تشکیل و توسعه کشور آمریکا این حقیقت را که بهبود شرایط زندگی انسانی تنها در سایه فعالیتهایی که تحت راهنمایی نیروی عقلانی قرار دارند امکان پذیر می باشد، اثبات می کند و همین امر در رشته فلسفه پراگماتیسم که منبع نهایی هرگونه تصمیمی را عقل انسانی تلقی می نماید تأثیر داشته است.
 
برخورد مهاجران اروپایی با سرزمین جدید و کوشش برای تشکیل جامعه‌ای بدون سابقه مستلزم بکار انداختن نیروی عقلانی و استفاده از آن در تمام شئون زندگی بود. این امر نقش فرد را و اینکه هر کس باید روی پای خود بایستد و به اتکاء قدرت خویش در ساختن جامعه جدید تلاش نماید روشن ساخت. فلسفه پراگماتیسم نیز تا حدود زیادی تحت تأثیر این وضع قرار داشت و نقش فرد و اثر نیروی عقلانی او را در ایجاد افکار و عقاید و بکار انداختن مهارتها و معلومات برای بهبود زندگی جمعی روشن نمود.
 
آنچه مهاجران اروپایی نسبت به بومیان سرخ پوست انجام دادند به عنوان برگهای سیاه در تاریخ آمریکا باقی خواهد ماند. دومین عامل فرهنگی که در تحکیم پایه های فلسفه پراگماتیسم تأثیر داشت تحرک زندگی جمعی امریکایی بود. نظام فئودالی اروپا با طبقات ثابت اجتماعی خود در قاره جدید یا سرزمین تازه مستقر نشد و توفیق نیافت . تفرقه و پراکندگی جمعیت و منابع فراوان طبیعی مانع استقرار این نظام در آمریکا شد. مهاجران اروپایی ظرف .۲۰ سال به گسترش و بنای تمدن امریکایی پرداختند.پراگماتیسم نتیجه یکنوع تجدید بنا در فلسفه است. پایه گذاران مکتب پراگماتیسم با افکار فیلسوفان اروپایی آشنا بودند اما توجه به پیدایش مسائلی که در اثر علوم و تحولات اجتماعی بوجود آمده بودند آنها را به تجدید نظر و «دوبا رم سازی» فلسفه تحریک نمود. در چنین محیط متغیری مردم آمریکا معتقد شدند که حکومتها، قوانین و مؤسسات اجتماعی همه به منزله وسایلی هستند که انسان برای تأمین احتیاجات خود بوجود می آورد. به عبارت دیگر، نظریه آلی یا وسیله ای درباره ترتیبات اجتماعی و قانونی محصول طبیعی فعالیتهای مهاجرین در ایجاد و تغییر مؤسساتی بود که تحت آنها زندگی می کردند.
 
عامل سوم فرهنگی توجه به آینده بود. جمهوری جدید فاقد نظام قوی مذهبی و مدنی که از لحاظ تاریخی ارزشها و مراسمی مخصوص داشته باشند بود. اوضاع و احوال زندگی، افراد را متوجه آنچه خواهد شد می کرد و گذشته ای در میان نبود که فکر آنها را شکل دهد. بنابراین افراد با توجه به آنچه رخ میداد یا آنچه ممکن بود رخ دهد فکر می کردند. افکار و عقاید فلسفی با توجه به شرایط زندگی و آثار آنها تعیین می شدند. فلسفه توجه به معتقدات موروثی یا موجود نبود بلکه راهی بود برای برخورد به مسائل و عامل چهارم نظر مهاجران درباره اشخاص و عقاید بود. افراد انسانی و عقاید با توجه به آنچه در زندگی واقعی انجام میدادند ارزیابی می شدند. گذشته افکار یا اشخاص مهم تلقی نمی شد. همین نظر مانع پیدایش مؤسسات و طبقات ثابت اجتماعی در جامعه جدید شد. اهمیت وارزش هر خانواده وابسته به نقش آنها در برخورد به شرایط زندگی بود. اقدامات و افکار خانواده ای مهم تلقی می شد که در عمل موفق می شدند. روی این نتیجه افکار و عقاید و انجام فعالیتها جلب توجه می کرد. و عامل مهم دیگر در فرهنگ امریکا، اعتقاد به دموکراسی و توجه به تأثیر علوم و تکنولوژی در بهبود شرایط زندگی بود. به نظر مردم آمریکا دموکراسی و علوم راه را برای آزاد ساختن افراد انسانی هموار می سازند در واقع دموکراسی و علوم ارتباط نزدیکی با هم دارند و هر یک در پیشرفت دیگری مؤثر می باشد. این عامل بیش از عوامل دیگر در تشکیل فلسفه پراگماتیسم تأثیر داشت.
 
پراگماتیسم نتیجه یکنوع تجدید بنا در فلسفه است. پایه گذاران مکتب پراگماتیسم با افکار فیلسوفان اروپایی آشنا بودند اما توجه به پیدایش مسائلی که در اثر علوم و تحولات اجتماعی بوجود آمده بودند آنها را به تجدید نظر و «دوبا رم سازی» فلسفه تحریک نمود. آنها عقیده داشتند انسان امروز وقتی می تواند با اینگونه مسائل روبرو شود و به حل آنها اقدام کند که در زمینه های اخلاقی و فکری خویشتن تجدید بنای اساسی بعمل آورد.
 
به نظر جان دیوئی بیشتر آنچه را که به غرایز انسان نسبت میدهند محصول فرهنگ جامعه است. فیلسوف مانند دیگر افراد تحت تأثیر فرهنگی قرار دارد. مسائلی که فیلسوف با آنها روبرو می شود، ذهنی که بوسیله آن با آن مسائل برخورد می کند و همچنین میزانهایی که با توجه به آنها به حل مسائل اقدام می نماید همه تحت تأثیر فرهنگی قرار دارند. وجود فکر انتقادی در فلسفه دلیل برانکار تأثیر عوامل فرهنگی نیست. آگاهی ازین عوامل فیلسوف را بیشتر متوجه تضادها میسازد. دیوئی معتقد است که در جریان تحولات فرهنگی و پیدایش تضاد و ناراحتی فعالیتهای خلاق فلسفی ظاهر می گردند.
 
منبع: اصول و فلسفه تعلیم و تربیت، علی شریعتمداری، چاپ پنجاه و سوم، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1391